تشريح علمي لغا ت وجملا ت ضروري براي جوانان (بخش 6)
ارسالي خديجه سالار ارسالي خديجه سالار


روان - ذهن - ضمير روان يا ذهن، مفهومي انتزاعي در رابطه با عملكرد مغز است ... ما در طبيعت و جهاني زندگي ميکنيم که از ماده و انرژي ساخته شده است ...... بدن انسان نيز از ماده و انرژي به اشکال و طرق مختلف ساخته شده است ... بدن انسان انرژي لازم براي فعاليتهاي خود را از غذا کسب ميکند و اين سوخت را در گوارش, تنفس, اعصاب, ماهيچه ها, ادراکات, تفکرات و خاطرات بکار مي گيرد ...... انرژي، انواع و اقسام مختلف دارد (مکانيکي, حرارتي, الکتريکي, کيميايي و ... ) ... در ضمن، انرژي قادر به تبديل از نوعي به نوع ديگر است .... همچون ديگر انواع انرژي در بدن كه حاصل عملكرد مادي بدن هستند, انرژي روان نيز حاصل عملکرد و فعاليت مغز است ... براي مثال، انرژي مکانيکي حاصل فعاليت استخوانها و ماهيچه هاست، يا انرژي حرارتي حاصل فعاليت خون در بدن و فعاليت ماليکولهاي پوستي است ... به عبارت ديگر، بدن انسان در رابطه با عملکرد دستگاه گوارشي، تنفسي، خون، اعصاب توليد انرژي مي كند، و در رابطه با عملکرد دستگاه عصبي مغز، انرژي روان را توليد مي كند .... انرژي روان، همان فعاليتهاي ذهني ماست که بصورت, فکر کردن, درک کردن, بخاطر آوردن, و انواع و اقسام احساسات در مغز ما توليد ميشود ... و البته اين انرژي قادر به تبديل به ديگر انواع انرژي در بدن هست, چنانچه انرژي هاي ديگر بدن نيز قادر به تبديل به انرژي روان هستند .... تغيير و تبديل اين انرژي ها بيکديگر در مغز و بدن بطور مدام و مرتب در جريان است ... ما فکر ميکنيم (انرژي روان) و حرکت ميکنيم (انرژي ماهيچه اي) ... ما با ارتعاشات صوتي موسيقي خاصي (انرژي مکانيکي) بوجد مي آييم, و بسوي خاطره و تفکر خاصي (انرژي روان) کشيده ميشويم ...... در واقع, روان، تجلي مغز است، و در زبان علمي, ميتوان آنها را بصورت انرژي و ماده توصيف كرد .....روان به دو بخش ضميرآگاه (Ego) و ضميرناخودآگاه (id - Superego) تقسيم مي شود ..... ضميرآگاه (Ego) يا عقل، قسمتي از روان است كه بر آن آگاه هستيم ...... وظيفه ضميرآگاه پذيرش واقعياتي است كه در رابطه با مفاهيم بيرون ذهن (جهان) صورت مي گيرد ..... ضميرناخودآگاه (id - Superego) قسمتي از روان است كه بر آن آگاهي نداريم و وظيفه آن ارزيابي و ارزش گذاري مفاهيم ذهني است ... اين ارزش گذاري در رابطه با مفاهيم درون ذهن صورت مي گيرد .... انسان گاهي تحت تاثير كردار يا پندار خاصي است كه از منشا آن خبر ندارد، و نمي داند چرا چنين رفتار مي كند و يا چرا چنين مي پندارد ... منشا چنين افكار و احساساتي در ضميرناخودآگاه هستند ..... ضمير آگاه و ضمير ناخودآگاه همواره تحت تاثير يكديگر و در رابطه اي تنگاتنگ و دو طرفه عمل مي كنند، و ذهن انسان در هر تصميم گيري ميدان تكاپو، سازش و مصالحه بين اين دو است ........ هر چند تصميم نهايي همواره توسط ضميرآگاه (Ego) گرفته مي شود، ولي اين بدان معنا نيست كه ضميرآگاه در اين درگيري هميشه برنده نهايي است ....... براي مثال، افراد متاثر از دين و مذهب معمولا ضميرناخودآگاه قوي دارند، و ارزشها و مفاهيم دروني آنها (Superego) اكثرا بر درك آنها از واقعيات جهان خارج (Ego) غالب است ... در اين تصميم گيريها غالبا (Superego) تصميم گيري هاي (Ego) را تحت الشعاع قرار مي دهد و مقصود خود را به كرسي مي نشاند ..... پس (Superego) و (Ego) دو كفه ترازويي هستند كه اين ترازو هميشه در حالت موازنه و بالانس نيست ....... كودك هنگام تولد فقط به غرايزش متكي است، و ضميرآگاه و ناخودآگاه او هنوز شكل نگرفته اند .... زيگموند فرويد، در تحقيقات اوليه خويش، روان را به ضميرخودآگاه و ناخودآگاه تقسيم بندي كرد .... ولي در اواخر زندگي و آخرين تحقيقاتش اين تقسيم بندي را تغيير داد، به اين صورت كه روان را به سه قسمت، خود (Ego) ، فراخود (Superego) و نهاد (id) تقسيم بندي كرد ....
نهاد (id) معرف نيازهاي غريزي روان است، و كودك هنگام تولد فقط به نهاد (id) خويش مجهز است ... نهاد فقط لذت طلب است، و مفاهيمي چون <واقعيتها> و <ارزشها> برايش ناآشنا هستند ... <نهاد> معرف غريزه است و نه خود غريزه ... نهاد مجموعه اي از تصاوير و اشكالي است كه انسان براي برطرف كردن نيازهاي غريزي در ذهن دارد .... كودك براي برطرف كردن گرسنگي به غذا نياز دارد و در اين رابطه همواره تصويري از غذاهاي مورد نظر را در ذهن دارد، و هر چند اين تصوير با واقعيت غذا يكي نيست، ولي در نهاد كودك، تصوير غذا با غذاي واقعي يكسان است ... براي مثال، هنگامي كه كودك گرسنه، انگشت دست يا پستانك را بجاي سينه مادر بدهان مي برد، در پي ارضا كردن نهاد خويش است ... و در اين تشخيص، بين واقعيت و شبه واقعيت، تفاوتي قائل نمي شود ... فراخود (Superego) رشدي تدريجي دارد كه از سالهاي 4، 5، 6 و 7 سالگي بنياد اوليه آن گذارده مي شود .... فراخود تحت تاثير دو عامل در كودك رشد مي كند: تشويق و تنبيه ..... تشويق موجب تقويت بخشي از فراخود بنام ايده آلها (ego-ideal)، و تنبيه موجب تقويت بخش ديگري بنام وجدان (conscience) مي شود .... بنابر اين، فراخود شامل دو قسمت است، ايده آلها و وجدان ......... ايده آلها شامل احساساتي چون غرور، افتخار، خودستايي، فضيلت هستند ... وجدان شامل احساساتي چون گناه، شرم، خجالت است ... قوي بودن يا ضعيف بودن ضميرناخودآگاه بواسطه زمينه هاي قبلي و ميزان <تشويق و تنبيه> در دوران كودكي است .... در سالهاي بعد (دوران بلوغ) نوجوان، هنگام همانند سازي شخصيتي، تحت تاثير دو عامل (ميزان تشويق و ميزان تنبيه دوران كودكي اش) تمايل خاصي به ناخودآگاه (اعتقادات) پدر و مادرش پيدا مي كند، و مطابق شخصيت آنها اين همانند سازي را انجام مي دهد ... در واقع، نوجوان به نحوي، فراخود والدين خود را كاپي مي كند .....وجدان قوي، تحت تاثير تنبيه شديد در دوران كودكي بوجود مي آيد ... منظور از تنبيه، همواره تنبيه بدني نيست .... كودك گرسنه اي كه از گرسنگي گريه ميكند و مادر بعلت گرفتاري يا علل ديگر تا ساعتها به او غذا نميدهد، اين خود نوعي تنبيه است ... مادري كه به فرزندش اخم مي كند و او را از خود طرد مي كند، اين خود نوعي تنبيه است .... كودكي كه نيازهايش توسط مادر يا ديگران بموقع برآورده نميشود و مادر پاسخگوي نيازهاي او نيست، كودك همه اين غفلت ها را بعنوان تنبيه تلقي مي كند ... انساني كه فراخود قوي دارد معمولا به سنت و مذهب تمايل بيشتري دارد، و در اين رابطه، چنين انساني نه تنها فراخود والدين خود، بلكه فراخود والدين والدين و تا چندين نسل قبل را كاپي كرده است ... بنابر اين سلسله سنتها و معيارهاي ديني و فرهنگي كه از نسلي به نسل ديگر منتقل شده اند حاصلش همان وجدان مشتركي است كه كم و بيش در همه انسانها يافت مي شود .... مثلا در رابطه با آدمكشي در انسان احساس گناه زنده مي شود ...ميزان كم و زياد بودن احساس گناه يا ترحم يا انتقام يا اضطراب يا هيجان يا هر كدام از احساسات ديگر در رابطه با عواملي است كه در طفوليت (از نوزادي تا سن 7 سالگي) كودك را تحت تاثير قرار داده اند ... اين عوامل ميتوانند كودك را طوري مضطرب و پريشان كنند كه در سالهاي بزرگي، او را به اختلالات رواني دچار كنند ...... در عين حال عواملي كه موجب آرامش و شادي و تفريح كودك مي شوند در سالهاي بزرگي، او را به انساني مهربان و انسان دوست و صلح جو تبديل مي كنند .... خود (Ego) از سالهاي 6 و 7 سالگي شروع مي شود و در رابطه با ورود و آشنايي كودك به دنياي خارج و آشنايي با واقعيتهاي جهان خارج و اجتماع، اين رشد تا سنين جواني ادامه مي يابد ..... در مجادله و مبادله بين اين 3 بخش روان، معمولا نقش <خود> همواره تحت تاثير <نهاد> و <فراخود> به يك نقش منفعلانه و بي اثر تقليل مي يابد .... تنها بخشي كه در ذهن انسان قادر به توليد انرژي است <نهاد> است ... پس توجه داشته باشيد كه بدون توليد انرژي، روان انسان عملكردي ندارد .... روان، انرژي لازم براي فعاليتهايش را در رابطه با پاسخگويي و يا عدم پاسخگويي به غرايزش بدست مي آورد .... پس دو بخش ديگر يعني <خود> و <فراخود> به نحوي وابسته به <نهاد> هستند، و مانند رودخانه اي كه سرچشمه آن از <نهاد> آغاز شده بطور زنجيره اي در مسير اين رودخانه به <خود> و سپس به <فراخود> مي رسيم .... مسير اين رودخانه بدون وجود سرچشمه آن (نهاد) فاقد آب (انرژي روان) خواهد بود ..... پس قبول اين مسئله كه <نهاد> هدفهاي خودش را بر <خود> تحميل ميكند چيز عجيبي نيست ... چنانچه انسان در حالت گرسنگي شديد ديگر توجهي به واقعيتها ندارد، و تنها سعي او فقط ارضاي غريزه گرسنگي است .... فراخود> نيز با روشهاي خاصي هدفهايش را به <خود> تحميل مي كند ... اين روشها به <مكانيسم هاي دفاعي خود> معروف هستند و به اشكال مختلف ظاهر مي شوند ..... همانطور كه اشاره شد، شكل گيري <فراخود> تحت تاثير تشويق و تنبيه روي كودك صورت ميگيرد، و تشويق و تنبيه شديدتر، در سالهاي بعد، موجب تقويت <فراخود> قوي تر و لاجرم منجر به ترس بيشتر از مراجع قدرت (پدر و مادر، معلم، پليس، حكومت، و و ) مي شود ........ بنابر اين <خود> در موقعيتهاي خاصي براي كاهش اضطراب و ترسي كه از جانب فراخود> توليد شده، تسليم هدفهاي <فراخود> مي شود ... در چنين موقعيتهايي <فراخود> منشا توليد ترس و دلهره است و خود براي اجتناب از ترس، واقعيتها را ناديده ميگيرد ... هدف <خود> از اين تسليم شدن، توسل به بهترين راه حل براي ايجاد آرامش و تندرستي روان است ..... چون ترس و دلهره موجب اغتشاش روان و اختلالات رواني مي شود و هدف <خود> اجتناب از اين مسئله به قيمت قرباني كردن واقعيتها يا پذيرفتن «دروغ مفيد» است ... براي فرو نشاندن و جلوگيري از ترس و اضطراب، بايد كنترولي‌‏‎ بر احساسات، افكار و عقايد داشت تا از ورود موارد اضطراب زا و نگران كننده به <خود> جلوگيري شود ... اين كار توسط مكانيسمهاي دفاعي خود صورت ميگيرد كه اينجا تعدادي از آنها را نام مي برم ....
1- سركوب كردن Repression ....... در واقع راهي براي مقابله با اضطراب است كه خود در مقابل اعمال فشار از جانب <فراخود يا نهاد انجام ميدهد .... انسانهايي كه خصلتهاي خودبزرگ بيني، دو رويي، متظاهر بودن دارند انسانهايي هستند كه واقعيتها را در مقابل <ايده آلهاي فراخود> سركوب و قرباني مي كنند ... بهمين ترتيب <خود> ميتواند واقعيتها را قرباني <وجدان فراخود> نيز بكند ...... مثلا، شخصي كه احساس گناه شديد دارد، مرتبا مرتكب گناه مي شود و آنرا تجربه ميكند ..... و شخصي كه دروغگويي را نفي ميكند، خودش بيشتر از همه دروغ ميگويد .... در اين روش با سركوب شدن هدف اوليه خود، فراخود ميدان پيدا ميكند و مقصود خودش را به كرسي مي نشاند .... 2- جابجايي displacement‏‎ ... شامل انتقال و جابجايي احساس رواني از يك شخص يا شيئ به شخص يا شيئي ديگر است .... مثلا، نفرت از صاحبان قدرت در اثر تنبيه شدن بوسيله پدر ... 3- تصعيد يا والايش Sublimation ... مثلا، شخص اميال و خواسته هايي كه مورد قبول جامعه نيست را بصورت جامعه پسند، بروز دهد ..... 4- فرافكني يا برون فكني projection ... نسبت دادن آرزوها، تمايلات، انگيزه ها و خصائل ناپسند خود به ديگران ... كافر همه را به كيش خود پندارد ..... 5- درون فكني introprojeetion .... نسبت دادن موفقيتهاي ديگران به خود .... فلاني را من به اينجا رساندم ... 6- همانند سازي ‎identification .... شخص ناخودآگاهانه خود را در قالب ديگري مي ريزد، و خود را با او يكي احساس مي كند .... از اين طريق كودك بسياري از عادات و رفتارهاي خوب و بد والدين را مي آموزد ..... 7- بازگشت يا سير قهقرايي regression .... شخص در هنگام ناكامي براي فرار از موقعيت سخت حاضر به موقعيت راحت گذشته مي گريزد ... براي مثال قهر كردن خانمها و پناه بردن به خانه پدري .. 8- تثبيت ‎fixation .... حالتي كه شخص تمايل به باقي ماندن در مرحله سني خاصي است كه نامتناسب با رشد سني اوست ... براي مثال، بدهان بردن اشيا توسط بزرگسالان كه نشانه مكيدن شير در دوران كودكي است ... 9- انكار ‎denial ... نپذيرفتن واقعيتها و حقايق نامطلوب و اضطراب انگيز ... براي مثال، كسي كه يكي از عزيزانش در گذشته مرتب تكرار ميكند كه .. نه .. او نمرده است ... 10- دليل تراشي rationalization ...... موجه جلوه دادن اعمال غير عقلاني ... براي مثال، فروشنده متقلب، سادگي خريدار را دليل موجهي براي تقلب هاي خود ميداند .... 11- تبديل conversion .... تبديل ناراحتي رواني به دشواري جسمي ... براي مثال، نابينايي موقت در اثر ديدن يا شنيدن خبر ناگوار ... 12- جبران compensation ... تغيير جهت از مسيري كه توام با موفقيت نبوده براه موفقيت ... براي مثال، فجايع هيتلر در اثر جبران احساس حقارت گذشته او بود ....تمام اين روشها را <خود> در دفاع از خود در مقابل ترس و اضطراب توليد شده توسط <فراخود> يا فشار نيازهاي غريزي <نهاد> انجام ميدهد .... بطور كلي، سه بخش روان (نهاد، خود، فراخود) در واقع اجزاي يك كل واحد (روان) هستند، و دليل سلامتي رواني اكثر مردم نيز وجود همين <كل واحد> در روان آنهاست ... (نهاد، خود، فراخود) همه يك كل واحد را تشكيل ميدهند كه كمبود يكي را ديگري تامين ميكند و همواره كليت اين مجموعه حفظ مي شود ... هر يك از اين بخشها عمكرد خودش را دارد، ولي در موقعيتهاي خاصي (به مثالهاي بالا توجه كنيد) يكي از اين بخش ها قادر به از كار انداختن عملكرد بخش ديگر است، و با تحت الشعاع قرار دادن ديگري، به اينصورت هدفهاي خودش را به كرسي مي نشاند ...
ادامه دارد
June 13th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي